آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

مسافرکوچولو

روزپدرمبارک

سلام میلادمولودکعبه وروزپدر بر همه ی بابا های خوب دنیا مبارک امیدوارم سایه ی همه ی باباها همیشه رو سر بچه ها باشه بابائی عزیزم روزت مبارک خیلی خیلی دوست دارم وقول میدم دختر خوبی برات باشم ...
23 ارديبهشت 1393

تولدمسافرکوچولو

درست یکسال پیش وبلاگ مسافر کوچولو رو ساختیم واین پست رو توش نوشتیم ********************************************* * اولین سلام... سلام من احتمالا کوچکترین عضو نی نی وبلاگ باشم دقیق نمی دونم ،فکر می کنم تازه دو هفته از عمرم می گذره البته مامانی هنوز آزمایش نداده ولی تقریبا می دونه که من دوهفتست که هستم... موضوع : نوشته شده در تاريخ 19:54 | شنبه 14 ارديبهشت 1392 توسط آیداکوچولو ******************************************* وحالا من 4ماه و هفت روزه که آسمونو ترک کردم وبه زمین اومدم   روزهای پرفراز ونشیبی توی این یک سال گذشت روزهای پر از شادی پر از غم وبیشتر ازهمه پر از استرس ودلهره برای مامان...
14 ارديبهشت 1393

آیدااز3تا4ماهگی

سلام من اومدم با چندتاعکس اول یه روز که  واسه اولین باررفتم خونه دائیم ولباس گل در گلدانم رو پوشیده بودم اونروز خانوم دائی فاطمه که خیلی هم دوستم داره وخیلی هم مهربونه وخیلی هم دوستش دارم واسم اسفند دود کرد منو پاگشا کرد وبهم کادو داد اینجا پیش آبجی سوگندم خوابیدم خانوم دائی تازه این کفشا رو واسه آبجی سوگندم خریده بود واسه همین توی خونه پوشیده بودشون!  اینم یه روز که تیتیش پوشیده بودم ومی خواستم برم خونه مامان بزرگم اینجا می خواستم برم مهمونی وقبلش رفتیم پارک تا ماهی گلی هامون رو بندازیم تو دریاچه ی پارک این عکس مربوط به ایام عید هست وما به یک مهمانی ولیمه دعوت بودیم واین اولی...
11 ارديبهشت 1393

4ماهگی

سلام من آیدا کوچولو ٤ماهه شدم صبح اول تیپ زدم واین عکسها رو گرفتم وطبق معمول همیشه کلا نق زدم بعدش استامینوفن خوردم وآماده شدیم رفتیم مرکز بهداشت برای چکاب که انجام دادم وزنم شده بود 7کیلو و200گرم وقدم شده بود 63 سانتی متر وهمه چیز نرمال بود واکسیناتور مرکز خودم نبود وقرار شد بریم یه مرکز دیگه واکسنم روبزنیم قبل از رفتن از توی حیاط اونجا واسه مامانی گل یاس چیدم که خیلی دوست داره وبعدش رفتیم وواکسنم رو زدم ویه کم گریه کردم به اندازه ی بار قبل گریه نکردم وقتی هم اومدیم خونه اولش سرحال بودم واین عکس هارو هم گرفتم  آینا آرامش قبل از طوفان هستن و کم کم از سمت ظهر بی قراری کردم تا وقتی خوابیدم بای بای ...
7 ارديبهشت 1393
1